همیشه به خود می بالید که یه بچه بسیجی
همیشه این عشق رو داشت که بسیج اونقدر توی جامعه مثل قدیم جا باز کنه که همه به بسیجی بودن و اسم بسیجی افتخار کنن و احترام بگذارن و هر کسی خودش رو بسیجی بدونه.
بسیجی بودن یه عشقِ، یه حس نسبت به فرهنگ بیست و چند سال پیش که در بدو تاسیس بسیج به وجود اومد، حس مشارکت و همدلی.
چند وقتی بود که می دیدید خیلی ها نسبت به این تفکر اصلا توجهی نمی کنن وقتی دنبال علت این موضوع رفت یک مورد خیلی توی چشم می اومد، اونم این بود که همیشه توی کشور ما متاسفانه اول یه چیز ساخته میشه و بعد از چند وقت تازه شروع به فرهنگ سازی می کنیم.
دنبال راههای فرهنگ سازی می گشت که.......
دید وای بر من که از بسیجی بودن فقط ادعاش رو دارم و فقط اسمش رو به دوش می کشم.
متوجه شد خودش هم از این قافله عقب هست و راهش رو گم کرده.
ولی با پی بردن به اشتباه خود، یه راه حل خیلی مهم پیدا کرد:
زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا
داشتم برای اجرای یه طرح فرهنگی توی مسجد به دنبال عکس شهدایی می گشتم که نام مبارکشون روی کوچه های اطراف مسجد بود می گشتیم وقتی به خونه اولین شهید رفتم با دیدن پدر پیر اون شهید از خودم خجالت کشیدم
چرا ما این شهدا و خانوادشون رو فراموش کردیم
پدر شهید با دیدن ما اونقدر خوشحال شد و گرم و صمیمی صحبت می کرد که انگار خیلی وقتِ که منتظر ماست تا با ما هم صحبت بشه و از فرزند شهیدش بگه
از همون موقع بود که با خودم قرار گذاشتم حداقل ماهی یک بار یه سر به این خانوادها بزنم
رفقا بیایم با هم خونه این شهدا رو پیدا کنیم و یه احوالی از بازمانده هاشون بگیریم و بدونیم که چه کسانی اسامیشون روی کوچه های اطراف خونمون
یادمون باشه که اگه الان به این راحتی داریم توی این جامعه راه می ریم از برکت خون همین شهداست
یا محمد و علی